هوووم

هیاهو،طراوات،یه حس خوبی از آرامش، بو میکشم...اَه بچه برو کنار برو پیش مادرت بازی کن مگه نمیدونی من امروز داغونم اینقدر دور من نچرخ!! میخوام حرکت کنم سمت هیاهوی اطراف ضریح ولی نمیتونم!!

صدای خواهرم منو به خودم میاره:

-معصومه ؟

-بله آبجی

-استرس نداری

-نه تو میلاد حضرت معصومه(س) چرا باید استرس داشته باشم!

یهویی یه صدایی از طرف ضریح صدام میزنه بیا دخترم! بیا معصومه خودم! و من هم ناگهان گفتم بانو و خودم رو کنار ضریح دیدم احساس میکنم بی بی منو بغل کرده و دست بر موهایم میکشه نگران نباش تو به من پناه آوردی!

-بفرمایید پدرم بود بیا داخل دیگه کجایی دختر، وارد میشم یه آقایی روبه روم پشت یه میز بزرگ نشسته سمت راستش یه کاناپه دو نفره، سمت چپش کلی صندلی!

بو میکشم نمیدونم امروز تو روز ولادتشون چرا همه جا بوی بانو میاد! حتی اینجا

به ضریح خیره شدم به چشمان بانو و بانو به چشمان من؛ سلام عمه السادات...ناگهان....فقط سکوت ...نمیتونم ادامه بدم...فقط این جمله میاد به ذهنم:

"بغض یعنی نگفته هایم را از نگاهم بخوان بانو"

جمله ای که هر موقع میومدم تو حرمش با خودم تکرار میکردم!

دیگه آروم میشم همین برام کافیه! بی بی خودش تا ته قصه رو گرفت از کنار ضریح میان یه کناری

-صدای اون آقاهه منو به خودم میاره:شما هم تشریف بیارین در جایگاه بشینید، حرکت میکنم آرام آرام حالی رو دارم که وقتی آخرین بار از حرم زدم بیرون! یه حس آرامش پر از دلهره!!خوب و عجیب!!

میشینم.. نگاهم به بغل دستیم میفته...

نیمه شعبانه تو شبستان امام خمینی نزدیکی ضریح همین فرد روبه روم روی دو زانو نشسته از شدت خجالت سرش رو بالا نمیاره هی داره ازاسترس این پا و اون پا میکنه! و من منتظر جواب بی بی هستم چون واقعا نمیدونم به این جوون چه جوابی بدم!! دل به دریا میزنم و بی محابا میگم:

 نه!! ما به درد هم نمیخوریم

این بنده خدا جا خورد رنگش پرید ولی خندید

گفتم من جواب نه میدم شما میخندین و باور نکردین؟

بازم میخنده و میگه نه باور نمیکنم!!

تعجب میکنم میگم چرا؟

میگه بعد از4 ماه انتظار امروز شما رو از حضرت معصومه(س)  خواستگاری کردم و قول تو رو حضرت معصومه به من داد! تو مال منی!

کپ کردم!! چی میگه این جوون؟!!

اون از سری قبل که حضرت عباس اومد و وساطتش رو کرد اینم از اینجا....

دیگه نمیدونم چی بگم روم رو میکنم طرف ضریح:

بی بی اصلا به من چه!! هر کاری خودتون صلاح میدونید انجام بدید من فقط میخوام تا آخر عمر سر سفره شما باشم و زیر عطر چادرتون نگهم دارین....فقط همین

-صدای عاقد تو سرم میپیچه

عروس خانوم وکیلم

و من بدون هیچ تردیدی: با اجازه پدرم بله!

حالا وقتی این آقا میخواد منو به خانواده ش معرفی کنه میگه

معصومه...هدیه حضرت معصومه(س)


حرفی با خدا

خدایا گاهی  که نمیخوای برای من اتفاقی بیافته من هرچیم تلاش کنم بهم نمیدی

میگی اصرار کنم توش خیرم نیست بلایی سرم میاد

یعنی تو نمی توانی کمکم کنی که خیر باشه

خدایا وقتی نمیخوای که نمیخوای که نمیخوای من چیکار کنم

امیدی نمونده برام شرایطمو دارم کم کم قبول میکنم 

قرار نیست چیزی درست بشه من محکوم زندگی کردنم

خیلی ها اینجوریند خدا زندگی میکنند که تموم بشه

دنیا دور روزه چقدر سخته

نمیدونم دیگه چیکار کنم

چشمامو ببندم تسلیم بشم ؟باشه



فقط بهم طعنه نزن بذار زندگی کنم پیر بشم این روزام بگذره

اصلا شاید قراره بمیرم 

نمیدونم هرچی که هست فقط  اذیتم نکن... بذار تنها باشم عادت کنم

بدترش نکن من دیگه تحمل ندارم

من خیلی ضعیفم..........................


اگر انسان خواسته ای دارد که دلش همواره مشغول اوست و او را از یاد حق باز داشته است از خداوند بخواهد که اگر خیر است برآورده سازد و اگر به صلاح نیست او را از این دل مشغولی رها سازد. لذا ترک دعا تا زمانی که دلش مشغول آن حاجت است جایز نیست؛ چرا که اگر به درگاه خدا نرود به دام شیطان گرفتار خواهد شد. اما اگر به این باور رسید که خدای مهربان قادر و علیم، بر اساس حکمتش خواسته وی را اجابت نکرده، شاکر خدای سبحان باشد.